محل تبلیغات شما

امروز داداشم اومد و گفت میخوام اخراجش کنم گفتم برای چی چرا آخه اون که کاری نکرده گفت به خاطر تو اما من دلم نمیخواست اخراج بشه نه به خاطر خودش به خاطر بچش هر چی گفتم قبول نکرد سرم داد کشیدو از ماشینش پرتم کرد پایین دنبالش رفتم و التماسشو کردم اما نتیجه ای نداشت نمیدونستم چیکار کنم من از زندگیه اون خیلی چیزا میدونستم که نمیخواستم داداشم بفهمه ای خدا چیکار کنم اگه اخراج میشد من میمردم چیکار کنم خیلی فکر کردم و زنگ زدم داداشم گفتم کار واجب دارم بیا بالا اومد بالا و نشستم تو ماشینش گفتم دو دقیقه هیچی نگو بعد اگه فحشمم دادی عیبی نداره گفت بگو . گفتم داداش اون خونه و ماشینو تمام زندگیشو از دست داده قرار بود به کسی چیزی نگم اما تورو خدا اینکارو نکن اگه اخراج بشه دیگه نمیتونه سرپا بشه دیگه نمیتونه بره دنبال کار داداش التماستو میکنم هر کاری بگی میکنم اما بیخیالش شو تورو قران مرگ من . هر چی قسم بود دادم نزدیک بود اشکم در بیاد هزارتا قسم خوردم که کاری باهاش ندارم گفتم ازش متنفرم بدم میاد ازش اما بچش چه گناهی کرده بچش آواره میشه بهش گفتم داداش بچش به من میگفت بابا به جان عزیزم من طاقت ندارم نمیتونم ببینم تو داری اینکارو میکنی و من ساکت بمونم این چیزایی رو هم که بهت گفتم به خدا قرار بودن بینمون بمونه به خدا شرایطش بحرانیه فقط یه کم قد و مغروره وگرنه وضعییتش خیلی داغونه .اونقدر التماس کردم به خدا دو سه ساعت تو ماشین ولش نکردم فقط التماسشو کردم تا بتونم بیخیالش کنم .دوست داشتم حالا که یه حرف از زندگیش به داداشم گفتم حداقل جواب بگیرم ازش قول گرفتم اون حرف بین خودمون بمونه و اونم بهم قول داد . تا همین الان هیچی ازش به کسی نگفتم حتی به نزدیکترین رفیقام تمام اسرارش تو سینه ام جاش امنه ولی این یکیو به خاطر خودش مجبور شدم بگم امیدوارم منو ببخشه .

دارم با نبودنش کنار میام

سفارشی که یادم رفته بود

وقتی نمیدونی باید چیکار کنی

گفتم ,خدا ,کنم ,تو ,بچش ,خاطر ,به خاطر ,چیکار کنم ,به خدا ,دیگه نمیتونه ,اخراج بشه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرجی کلمات مصلی المهدی